نوع مقاله : مقاله پژوهشی
چکیده
این مقاله، با عنوان "اجرای سیاست خارجی، قدرت نرم و ارتباطات: مطالعه موردی ایالات متحده امریکا2001-1993" تلاشی نظری و عملی برای شناختن چگونگی شکل گیری قدرت نرم امریکا در دوران ریاست جمهوری ویلیام جفرسون کلینتون(1993-2001) است. این پژوهش در پی آن است که تا با نگاهی مبتنی بر چارچوبهای نظری خاصی که حاصل پیوند دادن مفاهیمی چون قدرت، قدرت نرم، ارتباطات و سیاست خارجی است، تفسیری مجدد و اندکی متمایز از سیاست خارجی این کشور را در این مقطع زمانی خاص ارائه کند و به این پرسش پاسخ گوید که "بهرهگیری از ارتباطات در سیاست خارجی امریکا در دوره ریاست جمهوری کلینتون(1993-2001) چه تاثیری بر قدرت این کشور داشته است؟" این پژوهش با تبینی گفتمانی از قدرت نرم و با استفاده از پیوند میان ارتباطات و اجرای سیاست خارجی، موضوع قدرت نرم را با شیوههای اجرای سیاست خارجی مرتبط ساخته و برمبنای این پیوند است که به شرح و توصیف شیوههای اجرای سیاست خارجی امریکا در این دوران میپردازد. یافته این پژوهش در یک جمله این است که ابزار ارتباطات اقناعی مهمترین عامل در گسترش گفتمان امریکایی و به تبع آن ایجاد جذابیت و قدرت نرم برای امریکا در این مقطع از زمان است.
کلیدواژهها
مقدمه
امریکا، نه تنها تلاش مینماید تا برتری خود را در حوزهی مادی بر جهان تحمیل کند، بلکه در کنار آن میکوشد تا بنیانهای مشروعیتبخش برای خود را بوجود آورده و در جهان بگستراند. انقلاب ارتباطات به این کشور امکان داد تا فراسوی مرزهای سیاسی و جغرافیایی خود به افراد دسترسی داشته باشد. این امکان سبب شد تا تلاش برای دستیابی به اهداف در حوزه سیاست خارجی، دیگر تنها به سلطه سیاسی، اقتصادی و نظامی محدود نشده و فتح مغزها نیز به ابزاری برای گسترش این سلطه بدل گردد. موضوعی که تبلور خود را در مفهوم قدرت نرم، نمایش میدهد.البته بکارگیری این ابزار موضوعی نبوده که به یکباره مورد توجه سیاستمداران این کشور قرارگیرد، بلکه پیشینهای تاریخی داشته و ورود فناوریهای نو بر گسترهی آن افزوده است. آنچه در ادامه میآید، نیز پژوهشی استکه با تلاش در فهم واقعیات حاصل از انقلاب ارتباطات، بر آن است تا تغییرات ناشی از این گستره عظیم تحولات را در سیاست خارجی امریکا در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون(2001-1993)مورد کاوش قرار دهد. علت انتخاب این دوره از یک سو به تحولاتی چون تغییر شرایط بینالمللی در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، همهگیر شدن و گسترش پخش بینالمللی ماهوارهای و آغاز استفاده تجاری از اینترنت و از سوی دیگر به بهرهگیری از تجربههای موفق این دوره و تکرار برخی از آنها در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما باز میگردد. به هررو شناخت این دوره و شیوه بهرهگیری امریکا از ابزارهای ارتباطی در سیاست خارجی خود نه تنها راهگشای فهم برخی از اقدامات کنونی این دولت بلکه میتواند الگویی برای سیاست خارجی ایران نیز باشد.
مقالهی حاضر به این پرسش پاسخ خواهد گفت که "بهرهگیری از ارتباطات در سیاست خارجی امریکا در دوره ریاست جمهوری کلینتون چه تاثیری بر قدرت این کشور داشته است؟" در برابر این پرسش نیز این فرضیه به آزمون گذارده میشود که "بکارگیری ابزار ارتباطی توسط امریکا در این دوره با ایجاد توان جهتدهی به افکار نخبگان و مردم و امکان مشروعیتسازی برای اهداف این کشور از طریق اثرگذاری بر اذهان، بخش موثری از قدرت نرم این کشور را شکل داده است." به منظور بررسی این موضوع چارچوب نظری میان رشتهای حاصل تلفیق مفاهیمی از اندیشه سیاسی، روابط بینالملل و علوم ارتباطات بکار گرفته شده و این چارچوب، اسلوبی است که تحلیل دوره تاریخی مورد نظر بر آن استوار است.
- چارچوب نظری
تحلیل قدرت نرم امریکا در این دوره، بدون درک جایگاه ارتباطات در تعیین قدرت یک کشور امکانپذیر نیست. فرارسیدن انقلاب اطلاعات-ارتباطات با ظهور نشانههایی از پساساختارگرایی، تغییر ساختها و پسامدرنیسم مقارن شد. در نتیجه استنباط از جامعه تغییرات شگرفی را نیز از سرگذراند(تلالی و دیگران،1382: 39-38) و قدرت نیز از این تغییرات جدا نبود. در این عصر قدرت دیگر تنها از بُعد سخت خود مورد تحلیل قرار نمیگیرد چراکه جنبههای نرمافزارانهی آن روز به روز در حال گسترش بوده و پیوند آن با ارتباطات نیز تنگتر میگردد.
1-1. ارتباطات و قدرت نرم
انقلاب اطلاعات–ارتباطات معرف جهشی بزرگ در فناوری است که سبب بروز تحولی عمده در ساختار قدرت گردیده است(پوراحمدی،1381: 52). هسته اصلی این دگرگونی فناوریهای پردازش اطلاعات و ارتباطات است و ویژگی بارز آن کاربرد اطلاعات در تولید دانش و وسایل پردازش–انتقال اطلاعات در یک چرخه بازخورد فزاینده میان نوآوری و کاربردهای آن است(کاستلز،1382: 61-60). عصر ارتباطات به همراه تحولات دیگر سبب شد که داده و محتوای قدرت دستخوش دگرگونیهای اساسی شده به صورتی که صُور جدیدی از قدرت توانستند رخ نمایند که از یک سو جنبه نرمافزارانه داشته و از سوی دیگر متکی بر ماده و معنای دانش میباشند.در توصیف این تغییرات، آنچه در این مقاله مورد توجه قرار گرفته اندیشههای فوکو است که با اتکای به مفاهیمی چون دانش، قدرت انظباطی و قدرت مشرف به حیات، تجدید نظری کلی در آرا و اندیشههای سیاسی در باب قدرت انجام میپذیرد. قدرت در اندیشه میشل فوکو برمبنای دو عنصر تعریف میگردید، نخست آنکه در رابطه قدرت "دیگری" معلوم و تا پایان فاعل عمل باقی ماند و دیگر اینکه میدان پاسخگویی، واکنش، تأثیرات، ابتکارات ممکن در برابر قدرت گشوده باشد(فوکو،1382: 236-321). او چنین ادعا میکند که قدرت تنها در صحنه نهادهای سیاسی نمودار نمیگردد بلکه در کلیه سطوح جامعه جاری است(ضمیران،1387: 157). میراث اندیشه فوکو در باب قدرت منجر به پدیداری شکلبندی نوینی از قدرت در عرصه نظر شده که در آن قدرت به صورت پدیدهای متکی به دانش، پراکنده در سطوح مختلف جامعه و در نهایت مفهومی گفتمانی تعریف میگردد. قدرت انظباطی که فوکو معرفی میکند، به صورت شبکه ای از روابط قدرت که با مفصلبندی گفتمانی خاصی در ارتباط است، مشخص میشود. اگر قدرت نرم نیز همانگونه که نای بیان میکند، دستیابی یک کشور به نتایج مورد نظر خود در سطح جهان تنها به این دلیل که از سوی دیگران تحسین شده، الگو قرار گرفته است و دیگران خواهان پیروی از آن هستند(نای،1387: 44-43) تعریف گردد، میتوان نتیجه گرفت که قدرت نرم نیز قدرتی انظباطی در درجات پایینتر است.
تعریف جوزف نای از قدرت(نای،1387: 44) این امکان را فراهم میآورد تا با ترکیب آن با مفهوم گفتمان، چنین استدلال نمود که عامل قدرت از طریق ساخت گفتمان یا گفتمانهایی که تولید کننده یا بازآفرین روابط قدرتند، به اعمال قدرت بپردازند. به این ترتیب یک کشور میتواند با ایجاد و گسترش گفتمانی خاص از طریق کنترل بر عرصه اطلاعات و به کمک دانش به تولید و بازتولید قدرت بپردازد. از این زاویه، قدرت نرم توان گفتمان سازی و گفتمانگستری است که به کمک ابزار دانش نوین بهوجود آمده است. صاحبان این قدرت برآنند تا از طریق به هم پیوند دادن ریزذرههای قدرت در بیرون از جوامع خود در چارچوب گفتمانی که تولید کننده و عرضه کننده و گستراننده آن هستند، قدرت خود را اعمال و باز تولید کنند. با چنین نگاهی قدرت نرم چون شبکهای از تارهایی از معانی، تصاویر، نمادها و اسطورهها است که افراد را به یکدیگر و به اعمال کننده قدرت متصل میسازد.
در این میان ارتباطات ابزاری قوی است که در آن با استفاده از روشهای متقاعدسازی مبتنی بر الگوهای روانشناسی(Petty and Cacioppo, 1986: 125)، پیامهایی به مخاطب ارائه میگردد که توسط آنها، تصاویر، معانی و آنچه سازنده دالهای گفتمان قدرت است را در ذهن او تولید و تقویت نمایند و میتوان گفت که ارتباطات از دو زاویه با قدرت در پیوند است، نخست آنکه فناوری ارتباطات این امکان را پدید میآورد تا دادهها و اطلاعات در اشکالی چون تصاویر، معانی و نمادها به مخاطبان عرضه گردند و دوم آنکه با کمک دانش معطوف به قدرت، دادهها و اطلاعات به گونهای تنظیم گردند که بتوان با اتکای به آنها به گفتمان قدرت شکل داد یا آن را بازتولید کرد.
2-1. شیوهها و روشها
آیا میتوان میان قدرت نرم و اجرای سیاست خارجی پیوند برقرار نمود؟ در پاسخ با تکیه بر تعریف هالستی از اجرای سیاست خارجی(هالستی،1373: 249) و برمبنای تمایز میان اهداف، مجریان، مخاطبان و روشهای دستیابی به اهداف سه شیوه دیپلماسی رسمی، دیپلماسی عمومی و اجرای غیر رسمی سیاست خارجی از یکدیگر تفکیک نموده و نقش ارتباطات در هریک شرح داده میشود.
روش اول. دیپلماسی رسمی
در دیپلماسی رسمی، مجریان و مخاطبان اصلی مقامات رسمی دولتها هستند. هدفِ تمام ابزارهایی که یک دولت در این شیوه بکار میگیرد، اثرگذاری مستقیم بر تصمیمگیری رهبران کشور مقابل است. از صلح آمیزترین روشها تا منازعهآمیزترین آنها همه حول این محور میگردند که در فرآیندِ ارتباطی که میتوان اعمال سیاست خارجی دانست، پیامها به روشنی به مقامات تصمیم گیرندهی طرف مقابل منتقل شوند(هالستی،1373: 249). در تحلیل پیوند میان دیپلماسی رسمی و ارتباطات، میتوان چنین گفت که در جریان دیپلماسی رسمی و طی فرآیندهایی چون مذاکره، اطلاع رسانی، موضع گیریها، تلاش میشود تا به مخاطب پیامهای خاصی القا گردد، پیامهایی که در درون خود مجموعهای منسجماند که بیانی روشن از اهداف و استراتژیهای کلی سیاست خارجی آن کشور را به نمایش میگذارند.
روش دوم. دیپلماسی عمومی
در دیپلماسی عمومی، هدف توجیه سیاست یا سیاستهایی نزد افکار عمومی، نخبگان یا تصمیمگیرندگان کشور هدف و یا جلب حمایت برای آن، در میان آنها باشد. روشن است که مخاطب در این شیوه عام بوده(Melissen,2006:9) و ابزار عمده اعمال آن نیز ارتباطات است. در این شیوه رسانهها و وسایل ارتباط جمعی جایگاه خاصی داشته و در کنار آن سایر ابزار اقناع چون آموزش، تبلیغ، عملیات روانی و غیره کاربردهای بسیاری دارند. آنچه به مخاطب ارائه میشود، تصویری است که به اتکای استراتژیهای کلی سیاست خارجی تعریف و توجیهشده و از سوی دیگر حامل الگوهایی است که به واسطه آنها میتوان سیاست خارجی آن کشور را مشروع جلوه داد(Dutta-Bergman,2006:104).
روش سوم. اجرای غیر رسمی سیاست خارجی
اجرای غیررسمی سیاست خارجی عبارتست از رجوع به مبانی فرهنگی سیاست خارجی، به گونهای که با استفاده از ابزارهای نوینِ حاصل از فناوریهای اطلاعاتی بستر لازم برای پذیرش الگویی خاص از رفتارهای خارجی یک کشور در میان مخاطبان بوجود آید. دولتِ مبدا گفتمان نیز با پیوند دادن مبانی فرهنگ-هویتی سیاست خارجی خود با این گفتمان در تلاش بر میآید تا از چنین بستری برای افزایش نفوذ خود بهرهبرداری نماید. در این میان شیوههای مختلف ارتباطات که در سطحی وسیع خود را در قالب رسانههای ارتباط جمعی به نمایش میگذارند، این امکان را فراهم میآورند تا دالهای معنایی گفتمانی خاص که بیانی از سبک و شیوه زندگی و فرهنگ عامه آن جامعه است، به درون سایر جوامع رسوخ و گفتمانی خاص را در قلمرو عمومی آنها بگسترانند. این گسترش گفتمانی برای کشور منشاء آن این امکان را بوجود میآورد تا با استفاده از دالهای معنایی و الهام از اصول و ارزشهایی که در آن گفتمان به هم پیوسته شدهاند، خود را به چونان آرمان شهری بدل سازد که رفتار و اعمال آن توجیه شدهباشد.
اکنون میتوان دریافت که برمبنای این تعریف که قدرت نرم توان گفتمان سازی و گفتمانگستری است، ارتباطات ابزار اعمال قدرت نرم است که در چارچوب شیوههای اجرای سیاست خارجی، مفاهیم و دالهای گفتمانی خاصی را جهت تأثیرگذاری بر مخاطب و تسخیر ذهن او به وی منتقل میسازد. سه شیوه اجرای سیاست خارجی، هر یک حامل پیام خاصی بوده که در صورت مفصلبندی مناسب و بهرهگیری کافی از ابزارهای ارتباطی برای گسترش آن، این انتظار وجود دارد که در پیوند با اِعمال سیاست خارجی، گفتمانی توجیه کننده و تولید کننده قدرت پدیدار گردد که بخش اعظم قدرت نرم یک کشور از آن ناشی میشود.
- اجرای سیاست خارجی دولت کلینتون
1-2. دیپلماسی رسمی آمریکا
دربارهی دستورکار بینالمللی دولت کلینتون، هندریکسون معتقد است که اگرچه وی بر موضوعات داخلی تمرکز داشت اما کمتر موضوعی در فهرست مطلوب بینالمللیگرایی امریکای معاصر وجود داشت که کلینتون وعدهی ایفای نقش معتدلتر آمریکا را نداده باشد و برخلاف انتظار، انتقاد اصلی وی به سلف خود آن بود که کمکاری میکرده و نه آن که بیش از حد مجاز پیش میرفته است. چینش مهرههای مؤثر در سیاست خارجی، در کنار ایدههای وی برای سیاست خارجی موجب گردید تا دستورکار او برای سیاست خارجی بنا بر آنچه کسینجر مینویسد، آمیختهای از سنتهای ویلسونی در سیاست خارجی باشد(کگلی،1382: 101). این توجه به سیاست بینالملل به سبب نیازهای داخلی بود چراکه کلینتون بر این عقیده بود که "ما نمی توانیم در بیرون قوی باشیم مگر آنکه در درون قوی باشیم و نمی توانیم در درون قوی باشیم جز آن که نقش فعالانه ای در امور جهان بازی کنیم"(مرادی،1380: 303). بازی این نقش فعالانه در امور جهان موجب شد که سیاست خارجی وی بر سه هدف ترویج دمکراسی، افزایش رفاه و تقویت امنیت متمرکز گردد.
برای کلینتون و تیم سیاست خارجی وی یکی از مهمترین اهداف اعلامی، توسعه و ترویج دمکراسی بود. همانگونه که وی در نخستین سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل اعلام کرد، در عصر جدیدی آکنده از تهدیدات و فرصتهای نوین، "غرض اصلی و فوری توسعه و تقویت جامعهی جهانی برپایهی دمکراسیهای مبتنی بر بازار بود." (Clinton, 1994)فروپاشی شوروی این امکان را پدید آورده بود که در کشورهای تازه استقلال یافته فضایی برای گسترش چنین سیستمهای سیاسی باشند.اما این تلاش برای گسترش دمکراسی بیارتباط با سایر اهداف سیاست خارجی کلینتون نبود. در نگاه تصمیمگیرندگان امریکایی در این دوره، ترویج دمکراسی به عنوان یک راهبرد سیاست خارجی، با امنیت این کشور گره خورده است. از سوی دیگر در چارچوب الگوی دمکراسی امریکایی، این ساخت با آزادی اقتصادی در پیوند است(صلاحی، 1383: 64). از آنجاکه توازی میان دمکراسی و اقتصاد بازار در اندیشهی امریکایی بدیهی به نظر میآید، گسترش دمکراسی با آزادی بازار و رقابت و گسترش سرمایهداری همراه بود(هانتیگتون،1379: 9). به علاوه این استراتژی به گونهای تنظیم شده بود که پاسخگوی نیازهای داخلی ایالات متحده در زمینهی رشد و رونق اقتصادی نیز باشد. این هسته مرکزی بود که سیاست خارجی کلینتون در بستر آن شکل گرفته و از ثبات برخوردار بود تا آنجا که در اجلاس هزارهی سران ملل متحد در سپتامبر 2000 باز چون نخستین سخنرانی خود در مجمع عمومی ملل متحد، چالشهای جهان معاصر را برشمرده و چون گذشته حرکت به سمت دمکراسی، توسعهی اقتصادی و امنیت را راه حل آنها میداند(کلینتون،1379: 187-183).
دستگاه دیپلماسی رسمی ایالات متحده نیز در تلاش بود تا امکانات و نیروی لازم جهت پیشبرد چنین سیاستی را فراهم آورد. اما جدای از این اهداف و سیاستهای اعلامی که ظاهر سیاست بدانها آراسته میشد، به دنبال آن بود که پیامی جدی را به تمامی دولتها ارایه نماید، اینکه در جهان پس از فروپاشی تهدید سرخ، ایالات متحده یک وظیفه یک مسئولیت جهانی دارد. این کشور اکنون مسئولیت بازسازی نظم جهانی و حتی فراتر از آن، یعنی مسئولیت سازگار ساختن نظم درونی کشورها را با الگوها و ایدهآلهای خود دارد. اگر سخن از ترویج دمکراسی، گسترش اقتصاد بازار و یا حتی امنیت به میان آورده میشود، الگو و معیار قضاوت هر سه، ساختاری است که جامعهی امریکایی تجسم عینی آن است. در مقابل داشتن چنین مسئولیتی، وظیفهای بر این کشور بار میگردد. ایالات متحده باید رهبری جهان را در مبارزه علیه استبداد، تجاوز و فقر برعهده گیرد. این پیامی است که دستگاه دیپلماسی رسمی امریکا و مقامات رسمی این کشور در تلاش بودند تا آن را به جهان عرضه دارند.
2-2. دیپلماسی عمومی آمریکا
نگاه به تاریخ دیپلماسی عمومی ایالات متحده نشان میدهد که تا سال 1999 بسیاری از این فعالیت تحت کنترل یا نظارت آژانس اطلاعات ایالات متحده قرار داشته یا از طریق برنامههای جانبی و با حمایت این بخش انجام میپذیرفتند. دیپلماسی عمومی امریکا در این دوره، شامل بسیاری از برنامههایی است که از گذشته آغاز گشته و سالیان متمادی به اجرا درآمده بودند. آژانس اطلاعات امریکا همچنان به پخش برنامههای رادیویی و تلویزیونی میپرداخت و فعالانه برنامههای تبادل دانشجو، هنرمندان، گروههای علمی و غیره را پیگیری میکرد. در این سالها، همچنان دانشجویان از سراسر جهان در قالب برنامه فولبرایت جذب و تربیت می شدند و برنامهی بازدید رهبران از امریکا ادامه داشت.
اما جدای از این دست فعالیتها، شرایط خاص دهه پایانی قرن بیستم، الزاماتی را برای فعالیتهای دیپلماسی عمومی پدید میآورد که همگامسازی و به روزرسانی دیپلماسی عمومی را میطلبید. اما با وجود تلاشهایی که آژانس اطلاعات امریکا به عمل آورد تا خود را با تحولات جاری هماهنگ سازد، پایان جنگ سرد و اقتضائات جهان جدید موجب گردید تا انتقاداتی جدی نسبت به عملکرد این مرکز مطرح گردد. به ویژه که به نظر میآمد این سازمان در برنامه ریزی با هدف ترغیب و تشویق فرآیند دمکراتیک در اروپای شرقی ناتوان باشد. هر چند تاکید بروس گلب بر کمبود منابع در عصری بود که فرصتها در اروپای شرقی و سراسر جهان شکفتن به نظر میآمدند با این وجود فشارهای کنگره برای کاهش بودجه و بی میلی کلینتون به حمایت از این بخش به کاهش سرمایهگذاری امریکا در این زمینه انجامید(Epstein, 2006: 2-6). فشارها برای کاهش بودجهی دستگاه سیاست خارجی سرانجام موجب شد تا در اکتبر 1999 آژانس اطلاعات امریکا منحل و تمامی بخشهای آن جز ادارهی بینالمللی بخش ماهوارهای که به صورت مستقل به فعالیتهای خود ادامه داد، در وزارت خارجه امریکا ادغام شدند(USIA: A Commemoration, 2010: 9).با وجود این تغییرات، چارچوبهای کلی و تعیین کنندهی خط مشیهای دیپلماسی عمومی ایالات متحده در این دوره همان سه گانه دمکراسی، رفاه و امنیت است و درک کلی از پیام دیپلماسی عمومی امریکا با توجه به این هستهی اصلی امکان پذیرتر است. پیام دیپلماسی عمومی امریکا در این مقطع روشنتر از گذشته است؛ اینکه در جهان کنونی این ارزشها ایده آلها و الگوی امریکایی است که پاسخگوی نیاز زمانه است و برای انتقال این پیام سعی میشد تا با استفاده از ابزارهای نوین ارتباطی ایالات متحده به عنوان آینهی تمامنما و تجسم عینی ارزشهای مترقی باشد که توانستهاند در جنگ میان عقاید سربلند بیرون آیند.
3-2. اجرای غیر رسمی سیاست خارجی
اجرای غیر رسمی سیاست خارجی آمریکا با گسترش فرهنگ آن در جهان پیوندی تنگاتنگ داشته و این گسترش فرهنگی ناشی از چند عامل است که در تحولات دهه آخر قرن بیستم رخ نمودند:
الف. گسترش سرمایه داری
تلاش پایان ناپذیر سرمایهداری جهانی و محلی برای سرگرم کردن مردم و فروش کالا، نقش بسیار گستردهای را در التقاط فرهنگی ایفا کرده است. با فروپاشی نظامهای کمونیستی، الگوی سرمایهداری تنها الگوی اقتصادی برتر به شمار آمده، بازارهای جدیدی فتح و کالاهای امریکایی و فرهنگ خاصی که به همراه خود داشتند در این سرزمینها گسترش یافت. در خصوص تأثیر این گسترش بازارها، جوزف نای معقتد است که اغلب به ایجاد پایینترین مخرج مشترک فرهنگی منجر میشود(نای،1387: 104) و پیتر برگر برای بیان تاثیرات آنها واژهی "مصرف ربانی" را به کار میبرد که در بیان او به معنای مصرف کالایی با بار فرهنگی خاص است(برگر و هانتینگتون،1383: 122). جدای از این تفاسیر، آنچه در این دهه رخ داد، گسترش جهانی الگوی مصرف امریکایی بود. این مقطع زمانی جهان شاهد اوج گیری نشانهای تجاری امریکایی و مصرف کالای امریکایی میباشد. حال این کالا میتواند همبرگر مکدونالدز یا کوکاکولا باشد(برگر و هانتینگتون،1383: 358-357) و چه کالاهایی با فناوریهای بالا چون رایانه و حتی تسلیحات نظامی.
ب. انقلاب فناوری و اطلاعات
فناوری در حوزه ی ارتباطات-اطلاعات است. امواج انقلاب اطلاعات و تأثیر رسانههای نوین بر زندگی افراد موجب گشت تا جوامع گوناگون از پیامدهای آن اثر پذیرفته و به شکل عمیق و بازگشت ناپذیری تغییر شکل یافتند. رسانههای نوین تا آن حد پیش رفتهاند که امکان کسب تجربه از دیگر جوامع را برای مخاطبان خود پدید آورده اند(اسلوین،1380: 3). همین امکان موجب شده که این مجموعه شامل رادیو، تلویزیونهای ماهوارهای با توان پخش بینالمللی، هالیوود و شبکهی جهانی اینترنت در گسترش فرهنگ امریکایی به عنوان عواملی مهم، نقشی جدی را ایفا نمایند. با گسترش پخش بین المللی ماهوارهای، مرزهای اطلاعاتی که جوامع را درون خود محصور میساخت فرو ریخت. صدا، تصویر و پیامهای تولید شده، به سهولت و بی آنکه دولتها بتوانند بر آنها کنترل مؤثری داشته باشند به سوی مخاطبان خود حرکت میکرد و مخاطبان را در برابر جهان محلی-ملی خود، اکنون با جهانی جهانیشده و نیازها و مقتضیات آن رودرو میساخت. در اوایل دههی نود، تعداد بسیاری از شبکههای خبری-اطلاعاتی 24 ساعته به عنوان بخشی از پیروزیهای پس از جنگ سرد آغاز بکار کردند، موفقیت چشم گیر این رسانهها، به ویژه پس از مشاهدهی اثر سی.ان.ان (Livingston, 1997) در جنگ خلیج فارس موجب رونق بازار آنها شد، بگونهای که از این پس شبکههای تجاری با هدف سرگرمی نیز اقدام به پخش برنامههای خود از طریق ماهواره کردند. پخش برنامههایی با هدف سرگرمی مخاطب، در ورای مرزهای سیاسی سبب گشت که با آن فرهنگ و ارزشها نیز از برون مرزهای ملی به درون مرزها رخنه کنند.
در کنار گسترش بخش بینالمللی ماهوارهای، رونق هالیود، دومین عاملی است که با امواج انقلاب اطلاعات، سیل دادههای فرهنگی جامعه ی امریکا را به سمت جهان روانه ساخت. فاصله سالهای 1993 تا 2001 دورهای از شکوفایی صنعت سینما است. با ورود دستاوردهای فناوریهای نوین به سینما و عرضهی جلوههای ویژهی تصویری، مخاطبان بسیاری به سمت سینماها جلب و جذب گشتند. مخاطبانی که در سراسر جهان به سینما میرفتند تا بر پرده ی آن تولیدات صنعت فرهنگ ایالات متحده را تماشا کنند. آمار فروش فیلمها در این مقطع زمانی گویای این واقعیت است که اقبال به سینمای امریکایی در این دوره، کم نظیر و حتی بینظیر است(Internet Movie Database, 2010). این اقبال عمومی نسبت به سینمای هالیوود موجب گشت که سینما بدل به رسانهای جهانی و ابزاری برای تبادل فرهنگی گردد. ساختههای هالیوودی بر پرده سینما تنها تصویر، نور، صدا و موسیقی را برای مخاطب خود پخش نمیکرد بلکه از درون تصاویری که پی در پی بر پرده سینما نقش میبست، فرهنگ و سبک زندگی امریکایی به مخاطب عرضه میشد.
ج. اینترنت
هرچند در ابتدا اینترنت، پدیده ای نامانوس با زندگی بشر به شمار میآمد اما گسترش ابزارها برای کاربردیتر شدن و امکان اتصال به شبکه از طریق خطوط تلفن، سبب گردید تا استفاده از این ابزار توسط عموم امکانپذیر و به این ترتیب اینترنت به یکی از گستردهترین فضاهایی که ارتباطات انسانی را تحت تاثیر خود قرار داد، بدل گردید. تاثیر اینترنت در آغاز شاید بهشدت رسانههایی چون تلویزیون و سینما نبود اما با گذشت زمان و افزایش دسترسی عمومی به این شبکه، بر میزان اثرگذاری آن افزوده شد. در این میان حضور گستردهی کاربران امریکایی در جهان مجازی موجب شد تا دادهها و اطلاعات در این فضا به گونهای گرایش به سمت الگوهای امریکایی داشته و اینترنت خواسته یا ناخواسته عامل انتقال الگوی فرهنگی خاصی باشد که بسیاری از مؤلفههای آن ریشه در دادههای فرهنگی جامعهی امریکا دارند.به هر صورت ترکیب میان دو عامل اصلی یعنی رقابتهای تجاری و انقلاب اطلاعاتی موجب گشت که الگوهای فرهنگی خاصی از درون فرهنگ امریکایی در جهان، جهانی شده و این الگو تاثیرات سیاسی خاصی را به همراه داشتند. تاثیراتی که نظرها دربارهی آن متفاوت و گاه معارض است. جوزف نای اشاره می کند که اکثر روشنفکران به عنوان منتقدین، فرهنگ عامه را به سبب روح تجارتگرای آن، خوار شمرده و آن را بیشتر به عنوان ابزاری که تأمین کنندهی سرگرمی است نگاه میکنند. از این زاویه تاثیر سیاسی این گونهی فرهنگی، اندک توصیف میگردد(نای، 1387: 104). از سوی دیگر گروهی چون شیلر نیز با تمرکز بر جنبههای منفی به نقد آن به عنوان ابزار سلطه یا امپریالسیم فرهنگی میپردازند.(Schiller, 1976: 5) اما در نگاهی متفاوت، میتوان رگهها و پیامهای سیاسی بسیاری که در درون فرهنگ عامهی امریکایی جاری است را یافت. پیامهایی که در جوامع هدف میتوانند آثار سیاسی مهمی را پدید آورند. بن واتنبرگ فرهنگ عامه را حامل ارزشهای امریکایی میداند. ارزشهایی چون جامعهی باز، پویا و مبتنی بر استقلال فردی، کثرتگرا، ارادهگرا، آزاد و عامه پسند. از نگاه وی این مفاهیم خواه ناخواه درون فرهنگ امریکایی قرار دارند و در نهایت سبب حذب مردم میگردند(نای،1387: 105-104).
در این دوره، مرز میان اطلاعات، پیامهای سیاسی و سرگرمی فرو ریخته، به عنوان نمونه هالیوود یکی از اصلی ترین انتقال دهندههای پیامهای سیاسی در قالب فیلمهای جذاب سینمایی است. هالیوود در پیوند با سیاست به دنبال القای پیامهایی بود که هدف از آنها بیان رسالت و کسب مشروعیت و رضایت افکار عمومی برای اهداف سیاست خارجی امریکا پس از پایان جنگ سرد بود. قهرمان امریکایی که تصویر کنندهی ارزشهای آمریکایی و بیانی از جسارت و قدرت این کشور بود، در مبارزهای علیه دشمنان بشریت، با اتکای به توان خود به پیروزی میرسد و در ورای این پیروزی نه تنها خود که تمامی بشریت را از تهدید رها میسازد. نمونههای بسیاری از این تصویرسازیها را در مجموعهی تولیدات هالیوود در این برش از تاریخ میتوان مشاهده کرد چه در فیلمهایی چون روز استقلال(Emmerich,1996) و آرماگدون(Bay,1998) که این پیام سیاسی خود را به صراحت و با روایت دفاع قهرمانانه رییس جمهوری ایالات متحده از جهان در برابر مهاجمان فرازمینی یا روایت نبرد آخرالزمان بیان میکند و چه در فیلمهایی چون مردان سیاهپوش(Sonnenfeld,1997)، ویرانگر(Cameron,1991)، ماتریکس(Wachowski,1999) و مومیایی(Sommers,1999) و بسیاری از این دست ساختههای جذاب، این پیام در پس تصاویر مهیج و داستانی جذاب پنهان گشته است.
اینترنت، تلویزیون بینالمللی و ماهوارهای هر یک به نحوی در رساندن پیامهای مشابهی مشارکت داشتند به گونهای که اثر آنها در کنار یکدیگر به افزایش کارایی آنها میانجامید. گسترش سبک زندگی امریکایی شیوهی مصرف کالاهای امریکایی، فرهنگ عامه و آرمانهای امریکایی در جهان بدل به موجی گشت که دامنهی آن در سراسر جهان گسترش یافت و سیاست خارجی ایالات متحده از این موضوع برای کسب مشروعیت بهره میگرفت. به هر صورت آنچه که در این مقطع از زمان رخ داد، شکلگیری و تبلور فرهنگی جهانی بود که ریشهها و متن آن را میبایست در فرهنگ و جامعهی امریکا جست. در این شرایط بهترین انتخاب برای سیاست خارجی ایالات متحده همراهی با این موج در حال گسترش بود. ایالات متحده در این دوره در تلاش برآمد تا در سیاست خارجی خود به گونه ای رفتار نماید که نشان دهد الگوی عملی و تجسم عینی ایدهها و ارزشهایی است که این فرهنگ نوظهور جهانی، برآمده از آنها است. ارزشهایی که جهان در حال پذیرش آنها بود و پذیرش این پیام برای مخاطب جهانی، برابر با پذیرش رفتار و مشروعیت اعمال ایالات متحده در حوزهی سیاست خارجی بود.
نتیجهگیری
اگر به استدلالی که در بخش نخست ساخت نظری این پژوهش ارایه گردید، مجددا توجه گردد، به استناد آن اکنون میتوان دریافت که در نهایت آنچه در این دوره به صورت برجسته نمایان شده شکل گیری قدرت نرم امریکا از درون گفتمانی جهانی شدهاست. گفتمانی که هستهی اصلی آن در طول سالهای دههی نود و به ویژه در فاصلهی سالهای 1993 تا 2001 از میان پیامهای مختلفی که توسط شیوههای متفاوت اجرای سیاست خارجی ارسال میشد، در گوشه و کنار جهان پراکنده و توسط ابزارهای اقناعسازی برای مخاطب قابل فهم و پذیرش میشد. گفتمانی که بر سه پایهی مسیولیت و وظیفهی امریکایی در نوسازی جهان پس از شوروی، ارزشها، ایدهآلها و اصول امریکایی برای ساختن جامعهای مطلوب و در نهایت سبک و شیوه ی زندگی و فرهنگ عامهی امریکایی قرار داشت. توسعهی این گفتمان در عرصهی عمومی جهان توسط دولتمردان، دستگاه دیپلماسی رسمی و همچنین ابزارهایی که فناوری اطلاعات در اختیار این کشور قرار داده بود، با استفاده از شیوههای رسمی و غیررسمی اجرای سیاست خارجی، انجام میپذیرفت و از قبل توسعهی این گفتمان آنچه به ایالات متحده میرسید، توانایی خاصی در جذب و جلب افکار در تایید و مشروعیتبخشی به رفتارهای خود یا همان قدرت نرم است. بنابراین استدلالی که در فرضیه این پژوهش ارائه گردید، میتواند مورد تأیید قرارگیرد. یافتههای این پژوهش به خوبی نشان میدهند که چگونه از میان مؤلفههای گوناگون و در چارچوب گفتمانی که به واسطه ابزار ارتباطات بوجود آمدهاست افراد، مقامات رسمی، نخبگان سیاسی و حتی مردم عادی به امریکا توجه کرده و به این کشور جلب شدهاند.